نظر یادت نره

کوچه لره سو سپمیشم
یار گلنده توز اولماسین
ائله گلسین ائله گتسین
آرامیزدا سؤز اولماسن
ساماوارا اوت سالمیشام
ایستیکانا قند سالمیشام
یاریم گئدیب تک گالمیشام
نه عزیزدیر یارین جانی
نه شیریندیر یارین جانی
ساماواری آلیشدیرین
ماشا گتدیم گاریشدیرین
کوسولییوخ باریشدیرین
نه عزیزدیر یارین جانی
نه شیریندیر یارین جانی
پیاله لری رفده دیر
هر بیری بیر طرفده دیر
گؤرمه میشم بیر هفته دیر
نه گؤزلدیر یارین جانی
نه شیرین دیر یارین جانی
شاعیر: رشید بهبود اف
خیلی لذت بخشه وقتی
از غریبه ای توی خیابان چیزی میپرسی و او با لبخند و حوصله جوابت رامیدهد
وقتی مهمونات دستور غذایی رو ازت میپرسن
وقتی هدیه ات را باز میکند و چشمهایش از خوشحالی برق میزند
از خیابان که رد میشوی راننده ای که حق تقدم با اوست برایت میایستد و با خوشرویی اشاره میکند که رد شوی
وقتی دیر رسیده ای و میگوید خودش هم الان رسیده اس
وقتی کسی را میخندانی
وقت حرف زدن کلمه ای را گم میکنی و او زود حدسش میزند
عجله داری که از چهار راه رد شوی و چراغ سبز میماند
مسیرت با مسیر بعدی تاکسی یکی است
فوت کردن قاصدک
وقتی تو رو میرسونه و تا داخل خونه نشدی راه نمی افته
نسیم خنک تو تابستون
لحظه بیدار شدن از خوابی بد
پیچ آخر جاده و سوسوی چراغ های شهر
وقتی اخم کرده اما نمیتواند جلوی خنده اش را بگیرد
وقتی به جای خداحافظی میگوید....میبینمت
وقتی کسی یادش میماند که از چه چیزهایی خوشت میاید
هوای توی گل فروشی
بوی عطر گل نرگس
کودکی در آغوش دیگری است اما دستانش را دراز میکند تا تو بغلش کنی
وقتی سر امتحان یهو جواب یک سوال یادت بیاد
آخر شب که همه خوابند ..آرامش و سکوت
و یا وقتی احسان خواجه امیری میخونه :برام هیچ حسی شبیه تو نیست...
دلم شکــــست !
عیبی نــــدارد شکســــتنی است دیگر ، می شِـکند !
اصلا فدای سَــرت ، قضا و بلا بود از سـَــرت دور شد . . .
اشکم بی امــــان می ریزد !
مهم نیست !
آب روشنی است !
خانه ات تا ابد روشـَــن *عشق من* . . .
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم
پر ز دوست
کنج هر دیوارش
دوست هایم بنشینند آرام
گل بگو، گل بشنو
هر کسی می خواهد
وارد خانۀ پر عشق و صفایم گردد
یک سبد
بوی گل سرخ به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دل هاست
شرط آن
داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن
با قلم سبز بهار می نویسم
ای یار خانۀ ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
" خانه ی دوست کجاست " ؟
فریدون مشیری
دل می رود زدستم جانا بگیر دستم
دانی که ای عزیزم دل داده تو هستم
درد فراقت ای جان برده ز تن توانم
در انتظار وصلت از بار غم شکستم
خون دل از فراقت آمد ز دیده من
هر جا به یاد رویت با سوز دل نشستم
می ترسم ای عزیزم از هجر تو بمیرم ... بمیرم ...
ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رود
من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم میرود
گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون، بر آستانم می رود
محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود
او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود
برگشت یار سرکشم، بگذشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم، کز سر دخانم می رود
با آنهمه بیداد او، وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می رود
باز آی و بر چشم نشین، ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می رود
شب تا سحر می نغنوم، واندرز کس می نشنوم
وین ره نه قاصد می روم، کز کف عنانم می رود
گفتم بگریم تا ابل، چون خر فرماند در گل
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می رود
صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار کم، هر کار از آنم می رود
در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود
سعدی فغان از دست ما، لایق نبودی ای بی وفا
طاقت نمی آرم جفا، کار از فغانم می رود
یادم آید روز دیرین
خوب و شیرین
اول ترم
درس اندک
وقت بسیار
اما اینک روز آخر
روز تلخ امتحانات
وقت اندک
درس بسیار
درس بسیار
درس بسیار