نظر یادت نره


کوچه لره سو سپمیشم

کوچه لره سو سپمیشم
یار گلنده توز اولماسین

ائله گلسین ائله گتسین
آرامیزدا سؤز اولماسن

ساماوارا اوت سالمیشام
ایستیکانا قند سالمیشام
یاریم گئدیب تک گالمیشام
نه عزیزدیر یارین جانی
نه شیریندیر یارین جانی

ساماواری آلیشدیرین
ماشا گتدیم گاریشدیرین
کوسولییوخ باریشدیرین
نه عزیزدیر یارین جانی
نه شیریندیر یارین جانی

پیاله لری رفده دیر
هر بیری بیر طرفده دیر
گؤرمه میشم بیر هفته دیر
نه گؤزلدیر یارین جانی
نه شیرین دیر یارین جانی



شاعیر: رشید بهبود اف


خیلی لذت بخشه وقتی
از غریبه ای توی خیابان چیزی میپرسی و او با لبخند و حوصله جوابت رامیدهد
وقتی مهمونات دستور غذایی رو ازت میپرسن
وقتی هدیه ات را باز میکند و چشمهایش از خوشحالی برق میزند
از خیابان که رد میشوی راننده ای که حق تقدم با اوست برایت میایستد و با خوشرویی اشاره میکند که رد شوی
وقتی دیر رسیده ای و میگوید خودش هم الان رسیده اس
وقتی کسی را میخندانی
وقت حرف زدن کلمه ای را گم میکنی و او زود حدسش میزند
عجله داری که از چهار راه رد شوی و چراغ سبز میماند
مسیرت با مسیر بعدی تاکسی یکی است
فوت کردن قاصدک
وقتی تو رو میرسونه و تا داخل خونه نشدی راه نمی افته
نسیم خنک تو تابستون
لحظه بیدار شدن از خوابی بد
پیچ آخر جاده و سوسوی چراغ های شهر
وقتی اخم کرده اما نمیتواند جلوی خنده اش را بگیرد
وقتی به جای خداحافظی میگوید....میبینمت
وقتی کسی یادش میماند که از چه چیزهایی خوشت میاید
هوای توی گل فروشی
بوی عطر گل نرگس
کودکی در آغوش دیگری است اما دستانش را دراز میکند تا تو بغلش کنی
وقتی سر امتحان یهو جواب یک سوال یادت بیاد
آخر شب که همه خوابند ..آرامش و سکوت

و یا وقتی احسان خواجه امیری میخونه :برام هیچ حسی شبیه تو نیست...


نگفتیم چرا؟!


ضربه خوردیم وشکستیم و نگفتیم چرا؟!
ما دهان از گله بستیم و نگفتیم چرا؟!
جای "بنشین" و "بفرما", "بتمرگی" گفتند..!
ما شنیدیم و نشستیم و نگفتیم چرا؟
"تو" نگفتیم و "شمایی" نشنیدیم و هنوز ,
ساده مثل کف دستیم و نگفتیم چرا؟!
دل سپردیم به آن "دال" سر دشمن و دوست,
دشمن و دوست پرستیم و نگفتیم چرا؟!
چه "چراها" که شنیدیم و ندانیم چرا ;
ما همین بوده و هستیم و نگفتیم چرا؟


تو مرا...آنقدر آزردی ...
که خودم کوچ کنم از شهرت ...بکنم دل ز دل چون سنگت ...
تو خیالت راحت. ..می روم از قلبت ...
می شوم دورترین خاطره در شب هایت
تو به من می خندی ..
.و به خود می گویی:...
باز می آید و می سوزد از این عشق
ولی ...
بر نمی گردم نه!
می روم آنجایی
که دلی بهر دلی تب دارد ..
عشق زیباست و حرمت دارد ..
تو بمان ...
دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت
سرد و بی روح شده است ...
سخت بیمار شده است ..
تو بمان در شهرت!

تو مرا...آنقدر آزردی ...
که خودم کوچ کنم از شهرت ...بکنم دل ز دل چون سنگت ...
تو خیالت راحت. ..می روم از قلبت ...
می شوم دورترین خاطره در شب هایت
تو به من می خندی ..
.و به خود می گویی:...
باز می آید و می سوزد از این عشق
ولی ...
بر نمی گردم نه!
می روم آنجایی
که دلی بهر دلی تب دارد ..
عشق زیباست و حرمت دارد ..
تو بمان ...
دلت ارزانی هر کس که دلش مثل دلت
سرد و بی روح شده است ...
سخت بیمار شده است ..
تو بمان در شهرت!


حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد

ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ

ﺍﻟـــــــﻮ ﺧــــــــﺪﺍ ﺟــــــــــﻮﻧﻢ
ﻣﮕﻪ ﺩﻧﯿﺎﺭﻭ ﻧﯿﺎﻓﺮﯾﺪﯼ ﺗﺎ ﺑﻨﺪﻩ ﻫﺎﺗﻮ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﯽ؟
ﻧﯿﮕﺎ ﮐﻦ ﺧﯿﻠﯿﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺩﺍﺭﻥ ﺗﻘﻠﺐ ﻣﯿﮑﻨﻦ.
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺩﻝ ﻣﯿﺸﮑﻮﻧﻦ.
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﻣن ﻣﯿﺨﻨﺪﻥ.
ﯾﻪ ﻋﺪﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻦ.
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻘﯿﺮﻭ ﻣﯿﮕﯿﺮﻥ ﻭﻟﯽ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻦ.
ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺑﺎ ﺣﺮﻓﺎﺷﻮﻥ ﺍﺷکمو ﺩﺭﻣﯿﺎﺭﻥ.

ﺧﺪﺍ ﭼﺮﺍ ﻫﯿﭽﯽ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟؟؟؟؟

امروز تولدشه تولدش مبارک


دلم شکــــست !

دلم شکــــست !
عیبی نــــدارد شکســــتنی است دیگر ، می شِـکند !
اصلا فدای سَــرت ، قضا و بلا بود از سـَــرت دور شد . . .
اشکم بی امــــان می ریزد !
مهم نیست !
آب روشنی است !
خانه ات تا ابد روشـَــن *عشق من* . . .


دوست

من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم
پر ز دوست
کنج هر دیوارش
دوست هایم بنشینند آرام
گل بگو، گل بشنو
هر کسی می خواهد
وارد خانۀ پر عشق و صفایم گردد
یک سبد
بوی گل سرخ به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دل هاست
شرط آن
داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن
با قلم سبز بهار می نویسم
ای یار خانۀ ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
" خانه ی دوست کجاست " ؟

فریدون مشیری


دنیا

دنیا رو بد ساختن .....
کسی رو که دوست داری,دوست نداره .....
کسی که تو رو دوس داره,تو دوسش نداری .....
اما کسی که تو دوسش داری اونم تو رو دوس داره به رسم و آیین زندگی بهم نمیرسن
و این رنج است ....زندگی یعنی این

[دکتر علی شریعتی]

خدایا...

 

ﺧــــــﺪﺍﻳـــــﺎ...
ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺭﺍ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ؟
ﺑﺮﺍﯼِ ﮔﻔﺘﻦ ! ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ِ ﺷﻨﻔﺘﻦ ِ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼِ ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﺑﺴﯿﺎﺭ. .
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﻐﺾ ﮐﻨﻢ
ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ :
ﻣﮕﺮ ﺧﺪﺍﯾﺖ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺑﻐﺾ
ﮐﻨﯽ. .
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺧﺪﺍﯾﺎ ؟
ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﯽ : ﺟﺎﻥِ ﺩﻟﻢ. .
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﯿﺎﯾﯽ ؟
ﺗــــﻤــــﻨــــﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

 


ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﻱ پیکرﻧﺪ

ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ ، ﻣﻌﻠﻢ
ﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ ، ﺩﺍﻧﺶ
ﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ:
ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﻱ پیکرﻧﺪ
ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ ﻳﻚ ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ
ﭼﻮ ﻋﻀﻮﻱ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ
ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ
ﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ ،ﻣﻌﻠﻢ
ﮔﻔﺖ: ﺑﻘﻴﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ! ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ
ﮔﻔﺖ: ﻳﺎﺩﻡ ﻧﻤﻲ ﺁﻳﺪ ، ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﻳﻌﻨﻲ
ﭼﻲ ؟ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻲ
ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻲ؟! ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:ﺁﺧﺮ
ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﻳﺾ ﺍﺳﺖ ﻭ
ﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ،ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ
ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ
ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ
ﻫﻮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ
ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ، ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ
ﻫﻤﻴﻦ؟!ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭﻱ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻱ ﺑﺎﻳﺪ
ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ ﻣﻴﻜﺮﺩﻱ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺗﻮ ﺑﻪ
ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﻤﻴﺸﻪ!ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ
ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:
ﺗﻮ ﻛﺰ ﻣﺤﻨﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻲ ﻏﻤﻲ
ﻧﺸﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ ﺁﺩﻣﻲ!!!!!!!!!!!!!!

بوسه


به سلامتی 2 بوسه !!


اولیش اون بوسه ای كه مادر بر گونه بچه تازه متولد شده ميزنه و بچه نمی فهمه !

.
دومیش اون بوسه ای که بچه بر گونه مادر فوت شدش ميزنه و مادرش متوجه نمیشه ....

من به خودم مدیونم

من به خودم مدیونم.
تک تک آن ثانیه هایی که میشد غرق شد در لذت را.
تک تک آن لبخند هایی که با چرخاندن سر پاسخ دادم را.
تک تک آن شب هایی که به یادت اشک ریختم در حالی که میشد بهترین خواب ها رادید.
من به خودم مدیونم.
من به خودم چندین سال زندگانیم را مدیونم.چند سالی را که آتش زدم به پای آتش بی منطق درونم.من به خودم مدیونم , بدهکارم و دیگر قرار نیست که این بدهی بیشتر شود.


گلچین جوک‌های مردمی در شب اعلام نتایج انتخابات


۱- پیامک رضایی به غرضی: اگه رای نیاوردی ناراحت نشو! منم اولاش تفریحی کاندیدا می‌شدم!
۲- پیامک کروبی به روحانی: نخوابی حسن! خطرناکه حسن!
۳- میگن قالیباف داره دو طبقه اتوبان صدر رو خراب می‌کنه میریزه تو تونل توحید و نیایش
۴- آقا محسن گفته من آدم صبوری هستم اما اگه این دفعه رییس جمهور نشم رو آقا اسید می‌پاشم!
۵- ای بابا! باز آرای باطله یادمون رفت! (الان، ستاد انتخابات وزارت کشور)
۶- می‌تونم به طور قاطع بگم اونی که بیشتر رای میاره قطعا رئیس جمهور می‌شه! (خیابانی در حال گزارش این لحظات روحانی...)
۷- میگن اشتون مهرشو گذاشته اجرا!!
۸- من رفتم بخوابم! آقا اگه روحانی رئیس جمهور شد بیدارم کنین. اگه قالیباف شد بذارین خودم بیدار می‌شم. اگه جلیلی شد شیر گازو باز کنید برید بیرون.
۹- شورای نگهبان اعلام کرد: انقدر لِفتش میدیم تا روحانی خوابش ببره!!
۱۰- غرضي تنها كسيه كه امشب راحت خوابيده!
۱۱- همه جاي دنيا راي مي‌دن يكي رييس‌جمهور شه؛ امروز تو ايران مردم راي دادن يكي رئيس‌جمهور نشه!
۱۲- [صدای اتاق شمارش آرا:] روحانی روحانی قالیباف روحانی روحانی قالیباف روحانی روحانی ولایتی جلیلی روحانی جلیلی قالیباف روحانی روحانی روحانی، بچه‌ها اینجارو!! غرضی!!!! (خنده‌‌ی ناظران)
۱۳- علما میگن فضیلت امشب 8 برابر شب قدره! چون تو شب قدر مقدرات 1 سال تعیین می‌شه، ولی امشب مقدرات 8 سال!
۱۴- ميگن حسين رضازاده نتايج انتخابات را به رهبر معظم انقلاب تقديم کرده
۱۵- یه روز روحانی و قالیباف داشتن میرفتن دور ِ دوم، جلیلی میاد میگه: ئه، ئه، ما سه تا رو کجا می‌برید؟
۱۶- مهندس اين نرم افزار تجميع آرا كى بوده؟ هر چى وارد مي‌كنيم خروجيش مي‌گه احمدى‌نژاد ٦٣٪ (ستاد انتخابات كشور)
۱۷- پیامک روحانی به جلیلی: غصه نخور! بازم مي‌ذارم برى با كاترين مذاكره
۱۸- جلیلی الان داره sms بازی میکنه: کاترین... بیداری؟ دلم گرفته، دلم بغل می‌خواد
۱۹- اینا هم دیگه شورشو در آوردن، یکی ندونه فکر می‌کنه واقعا دارن می‌شمارن!!
۲۰- پیامک کاترین اشتون به جلیلی: خبر مرگت تو که گفتی رای می‌آری. حیف من که این همه واسه‌ات صبر کردم

دل می رود زدستم

دل می رود زدستم جانا بگیر دستم

دانی که ای عزیزم دل داده تو هستم

درد فراقت ای جان برده ز تن توانم

در انتظار وصلت از بار غم شکستم

خون دل از فراقت آمد ز دیده من

هر جا به یاد رویت با سوز دل نشستم

می ترسم ای عزیزم از هجر تو بمیرم ... بمیرم ...


تنها

چرا می گویند "ها" نشانه جمع است؟!!
اما وقتی با "تن" جمع ببندی...
"تنها"خودت می مانی و خودت!!

ای ساربان آهسته ران

ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رود

من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم میرود

گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون، بر آستانم می رود

محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود

او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود

برگشت یار سرکشم، بگذشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم، کز سر دخانم می رود


با آنهمه بیداد او، وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می رود

باز آی و بر چشم نشین، ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می رود


شب تا سحر می نغنوم، واندرز کس می نشنوم
وین ره نه قاصد می روم، کز کف عنانم می رود

گفتم بگریم تا ابل، چون خر فرماند در گل
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می رود


صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار کم، هر کار از آنم می رود

در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود


سعدی فغان از دست ما، لایق نبودی ای بی وفا
طاقت نمی آرم جفا، کار از فغانم می رود


اصالت یا تربیت

اصالت ذاتی بهتر است یا تربیت خانوادگی؟
در تاریخ آمده است، برسم قدیم روزی شاه عباس کبیر دراصفهان بخدمت عالم زمانه "شیخ بهائی" رسید پس ازسلام و احوال پرسی ازشیخ پرسید :

در برخورد با افراد اجتماع " اصالت ذاتیِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان" ؟

شیخ گفت: هرچه نظر شما باشد همانست ولی به نظر من "اصالت" ارجح است.

و شاه بر خلاف او گفت: شک نکنید که "تربیت" مهم تر است !

بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچ یک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند .

فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ و برقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند و آنجا را روشن کردند!
درهنگام شام ، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم "تربیت " از "اصالت " مهمتر است ما این گربه های نا اهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت "تربیت" است

شیخ درعین اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند!!!
شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت: این چه حرفیست فردا هم مثل امروز و امروز هم مثل دیروز!!! کار آنها اکتسابی است که با تربیت و ممارست وتمرین زیاد انجام می شود...

ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند.

لذا شیخ فکورانه به خانه رفت.او وقتی از کاخ برگشت بی درنگ دست بکار شد، چهار جوراب برداشت و چهار موش در آن نهاد.فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت. تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان .

شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش میدید زیر لب برای شیخ رجز میخواند که در این زمان شیخ موشها را رها کرد.
در آن هنگام، هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق دیگری به غرب آن یکی شمال واین یکی جنوب...

واین بار شیخ دستی برپشت شاه زد و گفت: شهریارا ! یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است گرچه "تربیت" هم بسیار مهم است ولی"اصالت" مهم تر!

یادت باشد با "تربیت" میتوان گربه اهلی را رام و آرام کرد ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و "اصالت" خود برمیگردد.

دل

گفتمش: دل میخری؟! پرسید چند؟! ..

گفتمش: دل مال تو، تنها بخند...

خنده کرد و دل ز دستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود..

دل ز دستش روی خاک افتاده بود..

جای پایش روی دل جا مانده بود



امتحان

یادم آید روز دیرین

خوب و شیرین

اول ترم

درس اندک

وقت بسیار

اما اینک روز آخر

روز تلخ امتحانات

وقت اندک

درس بسیار

درس بسیار

درس بسیار


پشت کوه

آری از پشت کوه آمده ام...
چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت،حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
... برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند
... وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم
می گویند: از پشت کوه آمده!

ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگ ها باشد، تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ!



یه ترکه

ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺗﺮﮐﻪ ﻣﯿﺮﻩ ﺳﺒﺰﯼ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺗﺎ ﮐﺎﻫﻮ ﺑﺨﺮﻩ ، ﻋﻮﺽ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﺎﻫﻮﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺭﺍ ﺳﻮﺍ ﮐﻨﺪ ، ﻫﻤﻪ ﯼ ﮐﺎﻫﻮ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﻣﺮﻏﻮﺏ ﺭﺍ

ﺳﻮﺍ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﻣﯿﺨﺮﻩ . ﺍﺯﺵ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻨﺪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﯿﮕﻪ : ﺻﺎﺣﺐ ﺳﺒﺰﯼ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﻫﺴﺖ . ﻣﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﯼ

ﮐﺎﻫﻮﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻫﻮﻫﺎ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﻣﯿﻤﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻤﮑﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮑﻨﻢ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﺮﻡ . ﺍﯾﻨﻬﺎ

ﺭﺍ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺧﻮﺭﺩ. . . ﺍﯾﻦ ﺗﺮﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﺟﺰ ﻋﺎﺭﻑ ﺑﺰﺭﮒ ﺁﻗﺎ ﺳﯿﺪ ﻋﻠﯽ ﻗﺎﺿﯽ ﺗﺒﺮﯾﺰﯼ )ﺭﻩ (

ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺗﺮﮐـــﻪ ﻣﯿﺮﻩ ﺟﺒﻬﻪ ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻬﺶ ﻣﯽ ﮔﻦ ﺩﺍﺩﺍﺷﺖ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺳﻤﺖ ﻋﺮﺍﻗﯽ

ﻫﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻩ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺎﺭﯾﻤﺶ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻩ ﮐﺪﻭﻡ ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ؟! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻦ ﺍﻭﻥ ﺗﺮﮐـــﻪ ﺗﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺟﻨﮕﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ

ﺩﺍﺩﺍﺵ ﻫﺎﯼ ﺷﻬﯿﺪﺵ ﻣﻠﺤﻖ ﺷﺪ . ﺍﻭﻥ ﺗﺮﮐـــﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﺟﺰ ﻣﻬﺪﯼ ﺑﺎﮐﺮﯼ

ﺑﻪ ﯾﻪ ﺗﺮﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺑﻨﻮﯾﺲ ، ﺗﺮﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺎﻟﯿﻒ ﺁﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﺣﺪﻭﺩ ﭼﻬﻞ ﺳﺎﻝ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﻭ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺩﻩ ﻫﺰﺍﺭ ﮐﺘﺎﺏ

ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺪﻭﺩ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﮐﺘﺎﺏ، ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻣﮑﺮﺭ ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻭ ﮐﺎﻭﺵ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻫﻨﺪ،

ﺗﺮﮐﯿﻪ، ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﻋﺮﺍﻕ ﻭ ... ، ﺳﻔﺮﻫﺎﯼ ﻣﺘﻌﺪﺩ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﯾﮏ ﮐﺘﺎﺏ 11 ﺟﻠﺪﯼ ﻧﻮﺷﺖ . ﺍﯾﻦ ﺗﺮﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﺟﺰ ﻋﻼﻣﻪ

ﺍﻣﯿﻨﯽ ﻭ ﺁﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻟﻐﺪﯾﺮ ﺑﻮﺩ

ﺑﺎﻓﺘﺨﺎﺭﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺳﺒﺰﻣﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ

مکالمات خیام با دوس دخترش

مکالمات خیام با دوس دخترش :

دوس دخترش : کجایی عجیجم ؟

خیام :
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب

دوس دخترش : مشروب !؟ مگه تو نگفتی من نماز میخونم ؟ :|

خیام :
می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین، دین من است

دوس دخترش : با کیا هستی حالا ؟ :/

خیام :
فصل گل و طرف جویبار و لب کشت
با یک دو سه دلبری حوری سرشت

دوس دخترش : آدرس بده ببینم ! بیام بزنم دهنشونو صاف کنم !

خیام :
راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر

دوس دخترش : انقد مشروب بخور با دوستات تا بمیری ! :/

خیام :
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را

دوس دخترش : برووووووووو بمیرررررررررررر

خیام
چون مُرده شوم خاک مرا گم سازید
احوال مرا عبرت مردم سازید :))

?

گفتم : خدا آخه این همه سختی ؟ چرا ؟
گفت : * ان مع العسر یسرا *
" قطعا به همراه هر سختی آسانی هم هست. " (شرح/6)
گفتم : واقعا ؟
گفت : * فان مع العسر یسرا *
" حتما به همراه هر سختی آسانی هم هست. " (شرح/7)
گفتم : خوب خسته شدم دیگه ...
گفت : * لا تقنطوا من رحمة الله *
" از رحمت من نا امید نشو . " (زمر/53)
گفتم : انگار منو فراموش کردی ؟
گفت : * فاذ کرونی اذکرکم *
" منو یاد کن تا تو رو یاد کنم." (بقرة/152)
گفتم : تا کی باید صبر کرد؟
گفت : * و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبآ *
" تو چه می دونی ! شاید موعدش نزدیک باشه " (احزاب/63)
گفتم : تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک، خیلی دوره! تا اونموقع چکار کنم؟
گفت : *و اتبع ما یوحی الیک واصبرحتی یحکم الله *
" کارهایی رو که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خودم حکم کنم. (یونس/109)
ناخواسته گفتم : الهی و ربی من لیغیرک
گفت : * الیس الله بکاف عبده *
" من هم برای تو کافی ام " (زمر/36)
گفتم : تو خدایی و صبور ! من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچیکه ... یک اشاره کنی تمومه!
گفت : *عسی ان تحبوا شیئآ وهو شرّ لکم *
" شاید چیزی که تو دوست داری به صلاحت نباشه! " (بقرة/216)
گفتم : خدایا بعضی ها خیلی طعنه می زنن !!
گفتی : * و ذر الّذین اتّخذوا دینهم و لعباً و لهواً و غرّتهمُ الحیاةُ الدّنیا .... *.
" رها کن کسانی را که دینشون را به مسخره و بازیچه گرفته ان و زندگی دنیا اون ها را فریب داده " (70/انعام)



تک عروس گورستان

 



عدالت

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت ،آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم!

معبود

توهدفی ، من دنبال توام

تو معبودی ، من عبد توام

توعشقی ، من عاشق توام

تو نوری ، من شب پره توام

تو بال باش ، من پرنده ام

تو ارباب باش ، من برده ام

تو همراه باش ، من رونده ام

تو ناز باشی ، من نیازم

تو آوازباشی ، من یه سازم

خدایا فقط باش ، که بی تومی بازم